در این هماندیشی چهار نشست با موضوعات متفاوت فلسفه تطبیقی، ادبیات تطبیقی، حقوق تطبیقی و هنر تطبیقی با ارائه 11مقاله تشکیل شد. در این گزارش سخنرانیهای دکتر رضا داوری اردکانی، دکتر بهمن نامورمطلق و دکتر فریدون رحیمزاده را از نظر خواهید گذراند. این سخنرانیها پیرامaون فلسفه تطبیقی و دانشهای تطبیقی ارائه شده است که میتواند زمینه علمی مناسبی را برای شکلگیری و روشمندکردن عرصه نوپای هنر تطبیقی فراهم کند.
دکتر رضا داوری اردکانی، استاد فلسفه دانشگاه تهران در این هماندیشی راجع به فلسفه تطبیقی به سخنرانی پرداخت: فلسفه تطبیقی مفهومی بسیار مبهم است. فقه یا ادبیات تطبیقی کمابیش موضوع مشخصی دارند ولی فلسفه تطبیقی کاری دشوار است. فلسفه تطبیقی بسیار دیر و با کتابی که در باب مقایسه تفکر هندی و تفکر غربی نوشته شده است آغاز میشود.
میتوانیم از دهها کتاب نام ببریم که بهنوعی تطبیق است ولی من به این جمله اعتقاد دارم که «چیزی که نام ندارد نیست» و فلسفه تطبیقی هم به همین دلیل وجود نداشته است. اگر ما بگوییم نظر ابنسینا راجع به زمان این است و نظر میرداماد آن، نمیتوانیم این قول را فلسفه تطبیقی بدانیم بلکه این نوعی گزارش تاریخ فلسفه است. تاریخ فلسفه، تاریخ هنر و تاریخ ادبیات، مطالبی هستند که به عالم مدرن تعلق دارند هر چند که قبل از دوران مدرن تاریخ فلاسفه یا تاریخ ادبا داشتهایم. فلسفه تطبیقی هم یکی از محصولات اخیر جهان مدرن است.
رئیس فرهنگستان علوم در ادامه سخنانش به بحث پیرامون رابطه حقیقت و تطبیق پرداخت و در این زمینه چنین گفت: هرجا حقیقت هست تطبیق معنا ندارد. ما فیزیک تطبیقی یا ریاضیات یا شیمی تطبیقی نداریم، اصولاً ما علم تطبیقی نداریم همانگونه که دین تطبیقی نداریم هر چند کسی ممکن است جنبه مشترک ادیان را مورد قیاس قرار دهد ولی آن را دین تطبیقی نمیدانیم.
حال این سؤال مطرح میشود که پس تطبیق در کجا معنا پیدا میکند؟ یعنی تطبیق در جایی صورت میپذیرد که ناحقیقی است؟ در پاسخ به این سؤال باید بگوییم که وقتی بحث از حقیقت میشود ما دچار سرگردانی میشویم. ما نباید حقیقت را محدود کنیم و بگوییم که حقیقت یک مرحله است و آن هم همان حقیقت علمی و ابژکتیو است که ما در مورد آن توافق داریم بلکه مطلب پایهایتر و اساسیتری وجود دارد که علم و تکنولوژی را حفظ میکند. در آنجا مانند علم نمیتوانیم حاصل را در مشت نگهداریم. دسترسی به حقیقت در فلسفه بهآسانی دسترسی به حقیقت در علوم نیست و به همین دلیل ما فیلسوفی نداریم که با فیلسوف دیگر همعقیده باشد مگر اینکه از وی پیروی کرده باشد.
حقیقت در فلسفه مال من میشود، درحالیکه با علم جدید، بشر جهان را مال خود کرده است. بنابراین تطبیق، مربوط به قلمروهایی است که دسترسی به حقیقت با متدلوژیهای مقرر، میسر نیست. تا اواسط قرن بیستم فلسفه تطبیقی معنایی نداشت؛ زیرا غرب قائل به تطبیق نبود چون معتقد بود که تمدن یکی است و بقیه هم جهل است. درواقع غرب خود را صاحب حقیقت میدانست و به همین جهت تطبیق امکانپذیر نبود. وقتی در عالم غربی تمدن به مرز پستمدرنیته رسید و با ظهور هگل ، حقیقت تاریخی شکل گرفته شد، امکان تطبیق پیش آمد.
دانشهای تطبیقی و روششناسی آنها موضوعی دیگر بود که دکتر بهمن نامورمطلق، عضو هیئت علمی فرهنگستان هنر و دبیر علمی این هماندیشی درباره آن سخن گفت. بخش اول صحبت وی درباره چگونگی شکلگیری دانشهای بیناشاخهای و دانشهای تطبیقی بود: معرفت بشری گاهی بهصورت یک واحد کلان و یکپارچه در نظر گرفته شده و گاهی نیز بهصورت واحدهایی کوچک و مجزاست.
پس از قرون باستانی و تا حدی میانه، معرفت پیوسته واحد محسوب میشد و حکیم بر اغلب دانشهای روز خود واقف بود. دوران مدرن و پارادایمهای آن که بر اساس علوم تجربی استوار شده بود، رفتهرفته به تجزیه دانشها پرداخت و مفاهیمی همچون دانشهای دقیق یا ناب، زاییده چنین فکری بود. در این دوره دانش هر چه جزئیتر، علمیتر و مهارت و حیطه کار دانشمند هرچه ریزتر، متخصصتر تلقی میشد. گسست میان دانشها موجب شد هر دانش و دانشمندی فقط متوجه موضوع تحقیق خود با روش تحقیق خاص آن شود و شناخت یا توجهی نسبت به دیگر شاخهها نداشته باشد.
این مسئله باعث شد تا هر دانش و دانشمندی از دریچه علم جزئی خود به جهان و حتی جهانبینی بپردازد. پس از مدتی (در اواخر قرن نوزدهم و در طول قرن بیستم) آسیبهای عمیق و حتی مهلک چنین نگرش جزئی و منفصلگرایانهای نمایان شد. انسان و زمین براساس چنین نگرشهای تکبعدی بهشدت آسیبپذیر شدند زیرا به طور مثال متخصصان صنعت بدون شناخت محیطزیست آلودگیهایی را ایجاد کردند که تمام اکوسیستم زمین را به مخاطره انداخت. به همین شکل متخصص قلب یا مغز با نگاههای تکعضوی گاهی یک عضو بیمار را مداوا میکردند و چندین عضو را در معرض آسیب قرار میدادند.
انسان معاصر که مشاهده میکرد دانش خود آسیبدیده و به یک پدیده تهدیدکننده تبدیل شده است در اندیشه ترمیم آن برآمد. از میان راهحلهای گوناگون ارائه شده میتوان به طرح دانشهای بیناشاخهای و دانشهای تطبیقی اشاره کرد. البته دانشهای میانشاخهای با دانشهای تطبیقی دارای تفاوت اساسی هستند، زیرا اگر دانشهای میانشاخهای براساس مناسبات و پیوند رشتههای علمی شکلگرفتهاند، دانشهای تطبیقی براساس پیوند موضوعات و پیکره مطالعاتی خود شکل میگیرند.
دانشهای تطبیقی امروزه بسیار متعدد و گوناگون هستند و در مراکز آموزشی از جایگاه ویژهای برخوردارند. بنابراین فعالیتهای میانرشتهای واکنشی معرفتشناسانه به تهدید و خطر علوم جزئی در دوران مدرن بود و دانشهای تطبیقی نیز در اثر تکانه ارتباط اروپا با شرق شکل گرفت.دکتر نامور مطلق سپس به چگونگی طراحی هنر تطبیقی پرداخت و گفت: مطالعات تطبیقی هنر با هنر تطبیقی متفاوت هستند و ما برای راهاندازی این علم باید به این سؤال بپردازیم که در سایر رشتههای تطبیقی چه چیزهایی این دانشها را در کنار هم قرار میدهد. یکی از این عوامل روش است.
روشهای موجود در دانشهای تطبیقی را میتوان به 3 دسته: زمانمحور، فرازمانی و دو امکانی تقسیم کرد ولی روش، ملاک اصلی برای تمایز دانشهای تطبیقی از دانشهای غیرتطبیقی نیست. آنچه برای ایجاد و شکلگیری دانشهای تطبیقی مؤثر بوده موضوع و پیکره است. البته صرف مطالعه دوپیکره مطالعاتی، ساماندهنده دانشهای تطبیقی نیست و عوامل دیگری مانند مؤلف، نشانه، فرهنگ، مضمون، زبان و... نیز در طراحی دانش تطبیقی مؤثرند. در این هماندیشی دکتر فریدون رحیمزاده، عضو هیئت علمی وزارت علوم، تحقیقات و فناوری در باب گفتوگو میان نظامهای مختلف فلسفی سخن گفت و چشماندازی جدید از تعریف فلسفه تطبیقی ارائه کرد.
دکتر رحیمزاده گفت: در ایران در اثر رویکرد پدیدارشناسانه است که فلسفه تطبیقی مطرح میشود. رویکرد پدیدارشناسانه از آنجا که عقل را واحد میداند و حقیقت را امری کلی و ضروری که ذهن،شناسنده جایگاه و کاشف آن است، برگرفته از عقل میداند، امکان تطبیق را فراهم میآورد. هوسرل بهعنوان یکی از پیشگامان رویکرد پدیدارشناسانه اعتقاد دارد که باید به وضوح و بداهت رسید و تجربههای روزمره را مورد شک قرار داد و از این جهت با دکارت تشابه دارد.
به گمان هوسرل دو آفت وجود دارد: یکی علوم طبیعی و تجربی و دیگری تاریخینگری. زیرا این هر دو مظهر اصلی پوزیتیویسم هستند که قلب تپنده شناخت را از کار میاندازند. با تاریخینگری نمیتوانیم فلسفه تطبیقی داشته باشیم زیرا قرائت تاریخینگری همهچیز را نسبی میکند و معتقد است که اندیشهها محصول زمان خود هستند و زمان نیز امری گذراست درحالیکه پدیدارشناسی امکان فلسفه تطبیقی را به دلیل اینکه عقل واحد است و عقل واحد حقیقت واحد را مییابد فراهم میکند. بنابراین پدیدارشناسی و تاریخینگری غیرقابل جمعند. با پدیدارشناسی و فرار از تاریخینگری میتوان به فلسفه تطبیقی پرداخت.دکتر رحیمزاده اضافه کرد: فلسفه محصول مواجهه انسان با هستی است و این مواجهه حیرت و سؤال را ایجاد میکند. بنابراین فلسفه از جنس پاسخ است و به این تعبیر، فلسفههای مختلف میتوان داشت.
تطبیق از جنس فعل است و نفس تطبیق مستلزم چند طرف است که یکی از آنها عامل تطبیق است و دو طرف دیگر نیز دو فلسفه یا دو چیز فلسفه نامیده شده هستند. در اینجا چون پای فاعل در میان میآید پس پای نیت و قصد هم مطرح میشود. درفلسفه تطبیقی این نیت و قصد تفنن نیست بلکه تطبیق فلسفه از جنس تضارب خواهد بود؛ یعنی برخورد فلسفهها با یکدیگر. این برخورد فلسفهها به فلسفه تطبیقی منجر میشود و این تطبیق، چیز جدیدی را نتیجه میدهد.